بهنود خانبهنود خان، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
بهناز خاتونبهناز خاتون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

✿زندگي ما✿

زود ميگذرد...

  چه زود روزها میگذرند و کودکانمان بزرگ میشوند و از ما می گذرند... برای خودشان آدمهایی میشوند چنان مستقل که باورمان نمیشود روزی عدسی در رحم های ما بودند! ...
23 آبان 1390

بهنود معناي زندگي ما...

  براي ناميدنت اميدها و عشق هايمان را جمع كرديم ، بوسيديم و به قاصدك سپرديم تا به آسمانها ببرد نامت را ...   بهنود عزيزم   اميدوارم اسمت را حتي با گذشت زمان از پدر و مادرت بعنوان اولين هديه بپذيري و برايمان تا ابد بهنود (بهترين پسر)  بماني! ...
21 آبان 1390

پسره مامان ضايع كن!

پسری ام ! بعضی روزا خیلی خیلی شیطون میشی و لنگ و لگدیه که نثار مامان میکنی! یه طوریه که گاهی شکمم از حالت تقارن بیرون میاد و کلی میترسم ...(هفته ي 30) این وقتاست که به بابایی میگم بدو بیا و ببین داره چیکار میکنه ! بابا مصطفی بیچاره از اون طرف خونه دوان دوان با لبخند حاکی از شوقش میاد و دستشو میذاره رو شکمم تا شیطونیاتو ببینه! کم کم خندش تبدیل میشه به تبسم .... یکم بعدش تفکر ..... کم کم خسته میشه و میره سر درس و مشقاش! آخه پسمل چرا وقتی بابایی میاد تکون نمیخوری؟؟؟ کافیه بابايي از شعاع یه متری ت دور شه ! اون موقع شروع میکني به ادامه ی هنرمنديات! البته خودم که فکر میکنم بخاطر آرامش دستای باباییه که تو هم آر...
17 آبان 1390

آغاز هفت ماهگي ني ني

پسرمامان: تا امروز هفت ماه از شروع زندگي ت ميگذره ! خيلي بزرگ تر شدي و كلي شيطوني ميكني ! شبا تا صبح تكون ميخوري و بازيگوشي ميكني و نميذاري مامان بخوابه... از وقتي تو سنوگرافي نحوه ي خوابيدنت رو ديدم سعي ميكنم با پاهات و دستات بازي كنم البته تو خيلي خوب عكس العمل نشون ميدي ... گاهي واقعا مثل يه بچه ي بدنيا اومده باهم ارتباط برقرار ميكنيم... ولي چند روزيه كه ديگه استرس داره ديوونم ميكنه ! خيلي خيلي نگران سلامتي تو ام ... نگران وزنت ، نگران راحت بودنت تو دل ماماني و خيلي نگراني هاي ديگه ... دلم ميخواست چشمامو ببندم و وقتي باز كنم كه تو بغلم باشي نفسم! خيلي خيلي دوستت دارم گل مامان زود بيا ديگه   ...
14 آبان 1390

نمادهای اصلی اندام‌ها

نمادهای اصلی اندام‌ها: ▪ سر   معرف مرکز شخصیت، قدرت فکری و عامل اصلی کنترل فشارهای درونی است. کودکان، همیشه سرهای بزرگ ترسیم می‌کنند؛ ولی اگر سر، زیاد بزرگ باشد، نشانگر آن است که من کودک، بیش از حد طبیعی است.   ▪ صورت   چون بسیار اهمیت دارد، بیشتر تنها کشیده می‌شود. کودکان پرخاشگر، جزئیات آن را به حد اغراق‌آمیزی بزرگ، ترسیم می‌کند؛ در حالی که کودکان خجالتی، جزئیات را از نظر می‌اندازند و فقط دایرهٔ صورت را ترسیم می‌کنند.   ▪ دهان و دندان‌ها   ممکن است معنی نیاز به مواد خوراکی را نمایان سازد و نیز به معنی پرخاشگری است. اگر لب‌ها بسته باشند، نش...
9 آبان 1390

تو هم ياد ميگيري...

کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دوست و زنجیر کردن یک روح را اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند .   کم کم یاد میگیری که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری باید باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد . یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی که محکم باشی پای هر خداحافظی یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی   ...
5 آبان 1390

گل پسر مامان

گل مامان جنسيتت بالاخره مشخص شد ! با بابا مصطفي و مامان فاطمه رفتيم سنوگرافي و فهميديم خدا يه يار به تيم مرداي زندگيمون اضافه كرده.  اين روزا هم كه شكم منو با زمين فوتبال اشتباه گرفتي و حتي يك دقيقه آروم نميگيري! گاهي تا صبح تكون ميخوري و نميذاري بخوابم واقعا خيلي خسته ميشم اما يه حسي هست كه باعث ميشه از اين اذيت ها لذت ببري! شايد نتوني حس مادرانه رو تجربه كني اما بهت ميگم تا بدوني كه با هر تكوني كه ميخوري هزار بار خدا رو شكر ميكنم و آرزو ميكنم زودتر بياي تا با دستام لمست كنم و ببوسمت! پسر نازم بي صبرانه منتظر ديدنتم! ...
24 مهر 1390

***سيسموني ني ني كوكول***

واي ..... اين روزا خيلي سرمون شلوغ شده ! كاراي سيسموني رو داريم ميكنيم ، بابايي اتاق رنگ ميكنه ! من و مامان فاطمه وسايلت رو ميخريم و كلي كار خرده و ريزه كه نميشه همشون رو گفت اما خيلي لذت بخشه .... مرجان و مژگان هم كلي ذوق زده هستن و هروقت ميان خونمون با وسايلات كلي بازي ميكنن! مرجان يه بادكنك خوشگل بهت هديه داده و مدام ميگه خاله ميشه وقتي بدنيا اومد بغلش كنم ؟ مژگانم كه دائم نازت ميكنه و ميگه خيلي دوستت داره! تو خانواده همه انتظارت رو ميكشن عزيزم.... مخصوصا من و بابا مصطفي كه ديگه طاقتمون داره تموم ميشه!!!!!!   ...
24 مهر 1390

سنوگرافي چهارم

سلام گل مامان بازم كه من و بابايي رو غافلگير كردي! ديروز نوبت سنوگرافي تعيين جنسيتت بود عزيزم من و خاله سوسن و خاله ريحانه با مرجان و مژگان دسته جمعي رفتيم مطب دكتر شاهرخ تا ببينيم بالاخره آبي هستي يا صورتي . نوبت من كه رسيد خيلي استرس داشتم خوابيدم رو تخت و دكتر دستگاهش رو رو شكمم گذاشت خيلي بزرگ شده بودي گل نازم باورم نميشد تند وتند دست و پا ميزدي و از اين طرف به اون طرف تكون ميخوردي دكتر هركار كرد نتونست جنسيتت رو تشخيص بده ميگفت خيلي شيطونه و حالت خوبي نداره واسه تعيين جنسيت! فقط گفت احتمال پسر بودنش بيشتره! به بابا مصطفي پيام دادم و گفتم اونم خيلي خوشحال شد كه بزرگ و سالم هستي! خاله ريحان و خاله سوسن هم كه كلي قربون صدقت...
13 مرداد 1390