بهنود خانبهنود خان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره
بهناز خاتونبهناز خاتون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

✿زندگي ما✿

خاطره روز بیاد ماندنی

1392/2/1 7:36
نویسنده : مامان مريم
13,198 بازدید
اشتراک گذاری

با نام و یاد اعطا کننده رحمات و برکات

و بنام بخشایشگر هدایای به راستی ارزشمند

پسرم لازم دیدم چند خطی از پر برکت ترین روز زندگی مون جهت به یادگار ماندن نگارش کنم تا هیچوقت این تحول بزرگ از ذهنمون فراموش نشه .

بعد از ظهر روز 90/10/26 بود ما ظهر خونه بابایی و مامان فاطمه بودیم ؛ مامان یکم درد داشت ولی اصلا فکر نمی کرد که این دردها در زدن آقا بهنوده

بعد از چند ساعت که اومدیم خونه مامان از دکترش سوال کرد و متوجه شد که باید بره بیمارستان ما هم وسائل را برداشتیم و ساعت پنج و نیم از خونه راه افتادیم

اونجا که رفتیم به مامان گفتن که خوب موقعی اومدین و وقتشه !!! ما اصلا باورمون نمی شد !!

یعنی پسرمون داره می آمد پیش ما ؟؟؟

ما بیمارستان خصوصی بنت الهدی تو مشهد رو انتخاب کردیم چون میتونستیم تو اون بیمارستان کنار هم باشیم و روش بسیار خوب و مفید زایمان همراه با همسر را تجربه کنیم

برای همین پس از انجام کارهای پذیرش من رفتم پیش مامان تو اتاق زایمان و تا آخرش همراهش بودم و از این موضوع من و خصوصا مامان خیلی راضی هستیم چون وقتی کنار هم بودیم صبر و شکیبایی مامان و من صد چندان میشه خصوصا زمانی که هردو برای یک موضوع مشترک تلاش می کردیم

اونجا از همون ساعتهای ورود به اتاق و درکنار هم بودن مامان درد داشت ولی با صبوری زیاد تحمل می کرد  ماماهای بخش از صبر مامانی تعجب کرده بودند ولی مامان همش میگه بخاطر بودن تو (بابا مصطفی از خود راضی ) در کنارم من میتونستم خوب تحمل کنم .

بعد از مدتی به مامان آمپول بی حسی زدن که کمتر درد رو حس کنه شاید این برای مامان خوب بود ولی من زیاد دوست نداشتم چون زمانی که درد مامان شروع میشد در همان حالت بی حسی و خواب آلودگی چشاش باز میشد و اشک ازشون می آمد البته مامانی خودش هیچی یادش نیست ولی من فکر میکردم مثل این می مونه که کسی رو شکنجه کنی ولی کاری کنی که نتونه فریاد بزنه .

چند ساعتی که گذشت نزدیک ساعت 10 گفتن که مامان باید روی تخت زایمان بره و دکترش هم تو راه بیمارستان است .

لحظات دلهره آوری بود اثر آمپول بی حسی مامان تمام شده بود و درد میکشید ، من هم کاری جز آرام کردن مامان نمی تونستم انجام بدم البته بعداً مامان گفت که همین آرام کردنها و نوازش ها بهترین اتفاق فرایند زایمانش بود .

برای همین گفتم که این روش بسیار روش خوبیست برای کاهش درد زایمان و حتی تسریع روند زایمان ، باور نداری 118 بپرس ... چشمک

زمانی نگذشت که دکتر مامان رسید و با راهنمایی های خودش و تلاش مامان در ساعت 10 تو پسر جمعیت اتاق ما رو یک نفر بیشتر کردی لبخند

اینم اولین عکس زندگیته پسرم ، که چند ثانیه بعد از بدنیا اومدنت ازت گرفتم

در دست گرفتن بهنود توسط دکتر فارغ

بعد بنا به تقاضای مامان آقا بهنود ما روی سینه مامانش قرار دادن و من هم فرصت رو غنیمت شمردم و ازشون عکس گرفتم

قرار گرفتن بهنود بابا روی سینه مامان

بعد پرستارها کوچولوی عزیز ما رو بردن و برش لباس پوشوندن تا اون موقع به مامان یه آرام بخش زدن و گفتن تا حال مامان جا بیاد باید اینجا بمونین و بعد میرین توی اتاق داخل بخش

من که موبایلم رو تو خونه گذاشته بودم شارژ شه موقوع رفتن بیمارستان فراموش کردم بیارمش و برای همین نتونستیم به کسی خبر بدیم ولی بعد از زایمان با گوشی بیمارستان به باباعلی و بابایی ( بابای مامانی ) زنگ زدم و گفتم که به بقیه خبر بدن

بعد از مدتی مامان فاطمه و خاله ریحانه اومدن داخل همون اتاق زایمان و کلی قربون و صدقه آقا بهنود و مامان مریم رفتن و گله کردن که چرا خبرشون نکردیم

درضمن خاله ریحان موبایل منو آورده بود و من که از قبل یه گروه مسیج برای تولد پسرم آماده کرده بودم توسط همون به بقیه هم مسیج زدم و خبر بدنیا اومدن تو پسر گل رو بهشون اعلام کردم

ساعت 12 شده بودکه مارو به بخش راهنمایی کردن

اون شب مامان فاطمه و من کنار مامان بودیم و فرداش هم آزمایشها و واکسن های آقا بهنود مارو زدن و تا ظهر آماده رفتن شدیم

در زیر چند تا عکس از این وقایع را گذاشتم که با هم می بینیم:

پنج دقیقه پس از تولد و لباس پوشیدن

 

پنج دقیقه پس از تولد و پوشیدن اولین لباسها

 

عکس هایی که داخل بخش از پسر گلم گرفتم

 

 

اینم پسر بابا با باباش

 

بهنود

بهنود در بغل بابا

ناخنهای آقا بهنود گلم که اولین بار توسط خاله ریحان گرفته شده

ناخنهای آقا بهنود

http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=5870&PageNumber=5

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

همیشه آبی
29 دی 90 23:54
تبریک میگم مریم جون.....خیلی زیاد...برا منم دعا کن
مامان ریحانا
30 دی 90 9:31
سلام قدم نو رسیده مبارک ایشالا خوش قدم باشه براتون خدا براتون نگه داره
مامان دینا
30 دی 90 12:37
سلام قدم نو رسیده مبارک باشه تبریک میگمخدا نگهش داره براتون
مهتاب
30 دی 90 23:41
___00000 _00000000?0000000 _0000000000000000 __00000000000000 ____00000000000 _______00000 _________0 ________*__000000___00000 _______*__00000000?0000000 ______*___0000000000000000 ______*____00000000000000 _______*_____00000000000 ________*_______00000 _________?________0 _000000___00000___* 00000000?0000000___* 0000000000000000____* _00000000000000_____* ___00000000000_____* ______00000_______* ________0________* ________*__000000___00000 _______*__00000000?0000000 ______*___0000000000000000 ______*____00000000000000 ______*______00000000000 _______*________00000 ________*_________0 _________*________* _________*_______* __________*______* ___________*____* ____________*___* _____________*__* ______________** تولدت مبارکککککککککککک
ساجده
1 بهمن 90 2:36
سلام......تبریک میگم چه لحظه های قشنگی و دیدید.......... آفرین به شما چه قدر قشنگ و زیبا لحظه به دنیا آمدن نی نی رو توصیف کردین.......
زهره
1 بهمن 90 10:43
سلام

خاله قربونت بره

مریم چه نازه دامادم !!!!!!

فدات بشمممم


مرسی گلی
ایشالا نوبت نازآفرین مامان!!!
سبينا
1 بهمن 90 11:26
مباركه بهنودي................به دنيا خوش امدي


مرسی سبینا جونم
پسرگلت رو از طرف من ببوس
ساجده
1 بهمن 90 11:28
وای خدایا متشکرم که مریم و بهنود سالم هستن ازت میخوام این خونواده رو در سایه ی مهربانیت حفظ کنی.


ممنوووووووووووون ساجده جون
ایشالا هممون زیر سایه خدا و 14 معصوم محفوظ باشیم
نسترن
1 بهمن 90 11:32
سلام مریمم............مبارکت باشه خانمی.........اشکم در اومد بهنود و دیدم..........از طرف خاله نسترن یک بوس محکم از لپش بگیر..........

ماشاله چه قدر هم درشته.........ماشاله ماشالهههههه

زودی بیا بهمون سر بزن....دلمون برایت تنگ شده


نسترن جون !!!!!
خواهر جون خودم !!!
مرسی چشمات قشنگ میبینه .... ایشالا نوبت کوروش مادر ...الهی خاله فداش شه..
بوووووووووووووس
مامان مهدی یار
1 بهمن 90 18:38
منم خیلی دوس داشتم شوجونم بالا سرم باشه ولی به سزارین کشید.مبارکه. خوشحال میشم به وب پسرک منم سر بزنید
نسيم
3 بهمن 90 12:14
سلام مريم جون
واي واي واي چه بچه نازي شده اين بهنود خان
براي دخترم پسنديدمش ديگه به كسي نشونش نديا


مرسیییییییییییییی
اسم دخملتو نفر اول لیست گذاشتم !
به کسی ندیش تا ما بیایم.....
پويا
4 بهمن 90 0:13
سلام مامان و باباي بهنود قدم نو رسيده مبارك بالاخره چشممون به جمال آقا بهنود روشن شد خيلي خوشحال شديم و براتون آرزوي موفقيت داريم
فاطیما
4 بهمن 90 18:47
سلام. الهیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی. خدا حفظ کنه بهنود قشنگتون رو .....
مامان عرشیا
5 بهمن 90 13:32
سلام مریم جون بهت تبریک میگم عزیزم ایشالا اقا بهنود داماد بشن.خیلی نازه .بوسسسس . *
نفیسه
6 بهمن 90 16:17
عزیزم.بهت تبریک میگم. پسر ناز و دوست داشتنی ای داری
براش اسپند دود کن
ماقب خودت باش مریمی
به همسرت هم تبریک میگم


ممنون عزیزم...
هدي
11 بهمن 90 10:32
سلام مريمي خوبي بهنود جونم چطوره
منتظرم هر روز يه سر به کلوپ بزني اما نمياي
گفتم بيام اينجا بهت تولد گل پسرتو تبريک بگم
براي همه ما دعا کن

سلام هدی جون
ایشالا اولین فرصت میام
بهنود فعلا سرما خورده و مریضه !
به امید دیدار عزیزم
مامی رها
15 بهمن 90 17:48
سلام مریم جون خوبی خانمی..من کاری نکردم گلم ...خوشحالم که بسلامتی فارغ شدی ....ماشالله پسر گلتم نازه خدا حفظش کنه
razieh
28 بهمن 90 15:39
vaayy bavaram nemishe elahi ghorbonesh cheghad naze mashala behnod jon be dashtan hamchin madar o pedari bayad eftekhar koni ishaalaa damadit .. vaayy fek kon chesh be ham bezanim damadishe


مرسی لطف داری راضیه جون
داماد پیش فروش میکنیم..... نبود؟؟؟؟؟
مامان آوا
6 فروردین 91 16:26
سلام خانمی.تبریک...نینی نازی دارین
فقط حیف که دیر جنبیدین یه عروس خوبو از دست دادین


مرسی عزیزم
هنوزم دیر نشده خانوم
یه فکری بکنین که دوماد خوب رو از دست ندین ...
))
یه عالمه بوس واسه آوا و مامان گلش
یاسر
7 فروردین 91 7:55
سلام به آقا مصطفی و خانم محترمشان
ما این همه اس ام اس دادیم تبریک گفتیم جواب ندادین نگو داشتین تو دنیای مجازی سرمایه گذاری می کردین.
دوباره تبریک عرض می کنم. خدا حفظش کنه
ضمنا خدمت آقا مصطفی عرض کنم که اینقدر باباتو اذیت کردی حالا خدا یه پسر بهت داده حالتو بگیره.



سلام به خانواده خوشبخت آقای کرباسی
ممنون از محبتتون و عذرخواهی می کنم برای اس ام اس ها احتمالا به شماره ایرانسلم فرستادین که فعلا با اون کار نمی کنم .
خدارو شکر پسرم هم اگه چشم نخوره مثه باباش خیلی آرومه .
انشاالله خدا شما سه تارو تاهمیشه برا هم نگه داره .
در پناه حق
فرشته
6 اردیبهشت 91 15:45
مریم جان دکترت کی بود
هزینه زایمانت چقدر شد؟
آخه منم مشهدم
ممنون
دکتر فارغ هزینه زایمان بی درد با همسر شد یک میلیون و هفتصد هزار تومان
ولی ارزش وجود همسرت در کنارت خیلی بیشتر از این حرفاست پیشنهاد میکنمم حتما زایمانت رو با همسرت لذت بخش تر کن!

جام
15 دی 93 15:52
جالب بود