خرس کوچولوی من ...
امروز دقیقا 50 روزته گل مامان
به نظرم روز به روز بزرگتر و ناز تر میشی عسلم ....
تو این مدت که به وبلاگت سر نزده بودم چند تا اتفاق خوب برامون افتاد :
اول از همه تولد بابایی بود که کلی غافلگیرش کردیم , من یه ادکلن ungaro و ار طرف تو (با پولای خودت و کمک بابابزرگ) واسه بابایی بلیط عتبات گرفتم!!!
خیلی خوش گذشت اولین جشنی بود که سه تایی مثل یه خانواده گرفتیم
اینم کادو که تو بادکنک کردیم :
دومین اتفاق خوب (که البته واسه من خیلی زجرآور و سخت بود ) , بقول مامان فاطمه مسلمون شدنت بود!
زمانی که بردنت تو اتاق عمل تا وقتی که بیرون اومدی فقط گریه میکردم و دعا میکردم درد زیادی نداشته باشی .... وقتی اومدی یکم گریه کردی اما خیلی زود آروم شدی و خوابیدی !
اما من هیچ وقت گریه هات رو که با بی توقعی همراه بود فراموش نمیکنم ...
و اتفاق سوم و چهارم که در حال رخ دادن هست:
3- واکسن دوماهگی که بخاطر سفر باید زودتر بزنم
4- سفر نوروز 91 به کرمان (اولین دیدار با پدر بزرگ , عمه فریبا و عمو مسعود)
این دو تا عکسم تازه ازت گرفتم :