خانواده جدید بهنود
حالا دیگه با اومدن یه فرزند دیگه به زندگی ما , همه چی رنگ و بوی خاصی گرفته , حس زندگی اونقدر توی خونه زیاد شده که گاهی من و بابا یادمون میره ما همون زوج آروم سال قبل بودیم...
یه خواهر کوچولو , هدیه جدید خدا به ما بود که ما رو کلی ذوق زده کرد!
من و پدرت روزای سختی رو پشت سر گذاشتیم , امتحانای بابا و فصل کاری بودجه ای من تو اداره از یه طرف بود و بیماری شدید تو از طرف دیگه ...
روزی که تو بیمارستان بودم اندازه یه سال گذشت تمام مدت اشک ریختم و از خدا خواستم تو و همه ی بچه هایی که جلوی چشمام از درد ناله میکردن بهتر بشین و دوباره صدای خنده های شیرینشون همه ی خانواده رو شاد کنه
خدا رو شکر میکنم که حالت خوب شد و دوباره مثل قبل به شیرین کاریات ادامه میدی
دیگه راه میری و نوبت پله دوم میز تلویزیون شده
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی