بهنود خانبهنود خان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
بهناز خاتونبهناز خاتون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

✿زندگي ما✿

مامان گرفتار

1392/3/11 16:23
نویسنده : مامان مريم
1,022 بازدید
اشتراک گذاری

 

دست و جیغ و هورااااااااااااااااااااااابالاخره موفق شدم بیام وبلاگ !!

وای که این روزای من دیدنیه...

صب با صدای یکی از این فرشته های کوچولو بیدار میشم که اغلب کسی نیست جز بهناز خانوم , دقیقا یکی دو دقیقه بعد بهنود خان بلند میشه و میگه : مامان نــــــــــــــــــــونــــــــــــــــــــو

(نونو اسم نی نی جدید ماست که بهنود اینطور صداش میکنه)

خلاصه یه لبخند قشنگ به زندگی میزنم چون دیگه تا شب خبری از آرامش نیست...

نونو رو که شیر میدم و بادگلوش رو میگیرم و تعویض میکنم تازه نوبت بهنود میشه , شیشه شیر و تعویض و شروع زندگی روزمزه که شامل تمیزکاری و جمع کردن اسباب بازی های بهنود جان و درست کردن صبحانه و آماده کردن نهار و.... میشه

ساعتای 12 نوبت خواب قیلوله بهنوده , بعد از بیدار شدنش باید غذاشو بدم و بساط نهار رو رو اپن آماده بذارم که بابایی میاد سریع سفره رو بکشم ! نگران نباشین در تمام این مدت نونو دیگه رسماً به یکی از اعضای بدنم تبدیل شده ...

فقط چشمم به دره که بابا بیاد , اومدن بابا همانا , تحویل دسته گلا به باباشون و پرتاب خودم رو تخت همان !

خلاصه با نیم ساعت خواب که برام مثل یه روز استراحته برنامه بعد از ظهرم شروع میشه بازی با بهنود درست کردن شام مخصوص بهنود تمیزکاری خونه و .... تا شب در حال رسیدگی به این دوتا گلمم

خلاصه شب هم با یه کوله بار سنگین خستگی چهارتایی مثل بچه های خوب رو تخت دو نفره میخوابیم و غیر از هفت هشت باری که تا صب بیدار میشیم و لنگ و لگد هایی که از بهنود خان میخوریم و جیغای فراصوت بهناز خانوم , بقیه شب رو (!) به یک خواب عمــــــــــــــــــــــیق و آروم میریم!

ولی اینم بگم که هیچ کدوم این کارا منو از استحمام روزانه , دیدن سریال حریم سلطان , از تلفن کردن روزانه به مامانم و سه تا خواهرم و از دیدن اخبار روز (انتخابات) محروم نکرده !

این وسط اگه واسه ریاست جمهوری هم کاندیدا میشدم بد نبودا  !!!

همچین آدمیم...

 

و چند تا عکس :

بهنود بشدت عاشق خواهرشه طوری که صدای بهناز رو که میشنوه میپره و نازش میکنه و با دهنش اگرچه ماستی , شکلاتی یا هرچیز دیگه یی ! باشه میبوستش:

و البته گاهی از دستش در میره و ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

شاخه نبات
11 خرداد 92 16:40
سلام خیلی وبلاگ عسلات بامزه هست بهت تبریک وآفرین میگم
عاطفه
11 خرداد 92 16:47
وای مامان مریم چه زندگی پرمشغله ای داری اما همینکه اینقدر پرانرژی مینویسی یعنی تو زندگیت هم همینقدر انرژی داری و میتونی به کارات برسی بهت تبریک میگم امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشی
مرضیه مامان آنیتا
14 خرداد 92 0:39
سلام عزیزم,قدم کوچولوت رو بازم تبریک می گم.آنیتای من با بهنود شما همش یه ماه اختاف سنی دارن واسه همین می فهمم چقدر آدم انرزی کم می یاره تازه شما که یه نی نی عزیز هم داری!!!!
من قدیما می گفتم بابا باش راحت باش,(از خودم درآوردم ها) اما الان می گم نه اینجوری هم نیست,خدا نگهشون داره که یه کمکی بهمون می رسونن بنده های خدا.
کوچولوهات ببوس اگر وقت کردی به ماهم سر بزن مامانی عزیز
راستی دوست داری باهم تبادل لینک کنیم؟

عجب ضرب المثل باحالی ساختی !!!!
حتما خوشحال میشم یه دوست گل مثل تو داشته باشم
منم ديگه
19 خرداد 92 11:31
منم ديگه...........
مامان شهداد
جيگر نونو هارو بخورم
اينقدر از خوبيهاي دوفرزندي گفتي منم ميخوام يك شهياد بيارم


نسترن جوووووووووووووووون عزیزم مرسی که ما سر زدی شهداد گل رو از طرف من ببوس
مهلا
30 خرداد 92 10:59

سلام خوبی ای تنبل یکم به روز کن ببینم

این گل دختربزرگش کردی یانه؟


سلام عزیزم
چشم ایشالا اولین فرصت
دورادور میبوسم بچه های گلت رو