بهنود من تولدت مبارک
انگار دیروز بود که اولین علائم , خبر از دنیا اومدن بهنود رو بهم داد!
حس عجیبی داشتم وصفش برام سخته اما حالتی بین شادی و استرس و ترس باعث شده بود ناخداگاه اشک بریزم.
اما درست بعد از اولین باری که بغلش کردم (دقیقا همون چیزی که بزرگترا میگفتن) همه چیز عوض شد ...
لحظات اول اینقدر زیبا بود که تا آخر عمر فراموشش نخواهم کرد ...
اخلاق بهنود از همون ماه های اول برام مشخص بود اما با گذشت زمان این رفتار ملموس تر میشد
حالا اما کودکی دارم که دلش بزرگ است در کنار رفتار مردانه اش قلب بسیار رئوف و مهربانی دارد که با بوسه های گاه و بیگاهش روی دستانم این را میفهمم!
میفهمم آنقدر صبور هست که پزشکش اذعان کند که صبرش در درد بی نظیر است...
میفهمم که با همین کودکی برای خواهرش, پدر است ....
میفهمم که در مسئولیت پذیری آنقدر محکم است که حتی لحظه ای در خیابان خواهر کوچکش را تنها نگذارد ...
حرف هایم حرف های مادرانه ست گاهی مادرها آنقدر غرق در کودکانشان میشوند که چیزی جز محاسن نمی بینند اما چه میشود یک دنیا است و یک پسر برایم ....
بهنودم
تولدت بهانه ایست برای تجدید سپاسگزاری ام از خداوند و تجدید خاطرات تلخ و شیرین مادر شدنم ...
بدون تو لحظه ای زنده نیستم ... عمرت به شادی و عاقبت بخیری باشد...
از طرف مادری که با افتخار عمرش را تا توان دارد برای موفقیت فرزندانش صرف میکند ..