عروسک کوچولوی دوست داشتنی
دخترک کوچکم امیدوارم یادم نرود کودکانه هایت را
کفش های طلایی کوچکی که همراه با لباس عروس و تور و دستبندت گاه و بیگاه میپوشی و سخت مشغول بازی میشوی... گاهی که از باریکه ی لای در نگاهت میکنم عجیب دلم میخواهدت ...
یادم باشد خوابیدن هایت را که از من میخواهی مثل دختر مهربون , ممول و سیندرلا موهایت را کمی مرتب کنم و پتو را تا شانه هایت بیاورم تا بخوابی ... چشمانت را محکم می بندی و سعی میکنی تکان نخوری تا ظاهر زیبایت به هم نریزد... و هر زمان که از خواب میپریدی بدنبال کفش و توری که من در خواب برداشته بودم میگشتی ...
یادم باشد گاهی که صدای کلید درب خونه رو می شنیدی می دویدی توی اتاق , لباست رو عوض میکردی و میگفتی میخوام بابا لباسمو ببینه و بگه چقدر نازه...
اما هرچیزی رو یادم بره قطعا شیرین زبونیا و حمایت های عجیب و خواهرانه ت از بهنود رو فراموش نخواهم کرد....
با هیچ زبانی , لحن کودکانه ات را نمیتوانم توصیف کنم...
بینهایت دوستت دارم عشق کوچک من