بهنود خانبهنود خان، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره
بهناز خاتونبهناز خاتون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

✿زندگي ما✿

حياط م آرزوست...

چقدر دلم براي گذشته تنگ شده براي حياط مان ، حوض سنگي وسط باغچه و خاك بازي براي مهماني هاي سر زده براي سفره هاي بدون رنگ و لعاب اما پر عطر و خورشت و مرغ هاي خوشمزه اي كه وسط سفره ها جا خوش كرده بود خوب يادم هست ظهر ها براي فرار از خواب اجباري به گوشه اي از حياط كنار جوجه هاي رنگي كه حيوان خانگي مان محسوب ميشدند پناه مي برديم و تا غروب مشغول بوديم... بيل هايي كه به خاك حياط ميزديم و بخيالمان گل ميكاشتيم و آب تني هايمان در حوض كوچك ... نميدانم كودكانم براي فرزندانشان چه خاطراتي از كودكي شان خواهند گفت !فقط ميدانم  اين كودكان معصوم  عجيب قرباني تهاجم فرهنگها و سياست ها شدند. محكوم به تنهايي ، به خانه هايي كوچك و بد...
28 مرداد 1396

عروسک کوچولوی دوست داشتنی

دخترک کوچکم امیدوارم یادم نرود کودکانه هایت را کفش های طلایی کوچکی که همراه با لباس عروس و تور و دستبندت گاه و بیگاه میپوشی و سخت مشغول بازی میشوی... گاهی که از باریکه ی لای در نگاهت میکنم عجیب دلم میخواهدت ... یادم باشد خوابیدن هایت را که از من میخواهی مثل دختر مهربون , ممول و سیندرلا موهایت را کمی مرتب کنم و پتو را تا شانه هایت بیاورم تا بخوابی ... چشمانت را محکم می بندی و سعی میکنی تکان نخوری تا ظاهر زیبایت به هم نریزد... و هر زمان که از خواب میپریدی بدنبال کفش و توری که من در خواب برداشته بودم میگشتی ... یادم باشد گاهی که صدای کلید درب خونه رو می شنیدی می دویدی توی اتاق , لباست رو عوض میکردی و میگفتی میخوام بابا لباسمو ب...
24 آبان 1395

***بهناز عزیزم تولدت مبارک***

دخترک کوچک و دوست داشتنی من : امروز روز تولدته ... روز خاطره ای و بیاد موندنی برای خانواده ی سه نفره ما  که دیگه رسما داشت تبدیل به یک خانواده ی چهار نفره می شد ... سه سال از اون روز خاطره ای گذشت , روزی که با صدای بلند جیغ های نوزاد کوچکم شروع شده بود ,  کمی بعد از بدست اوردن هوشیاریم  عروسک کوچولویی رو نشونم دادن ...تنها چیزی که حس کردم شباهت عجیبی بود که با بهنود داشت ... درست مثل اینکه بهنود رو ظریف تر و دخترانه تر نقاشی کرده باشن... ورودش به خونه رنگ و بوی دیگه ای داده بود , برآورده کردن نیاز های نوزاد تازه وارد از یکسو و تلاش های بهنود یکسال و نیمه برای کشف موجود کوچولوی متحرک از سوی دیگه حسابی در...
21 ارديبهشت 1395
1836 13 12 ادامه مطلب

بهنود من تولدت مبارک

انگار دیروز بود که اولین علائم , خبر از دنیا اومدن بهنود رو بهم داد! حس عجیبی داشتم وصفش برام سخته اما حالتی بین شادی و استرس و ترس باعث شده بود ناخداگاه اشک بریزم. اما درست بعد از اولین باری که بغلش کردم (دقیقا همون چیزی که بزرگترا میگفتن) همه چیز عوض شد ... لحظات اول اینقدر زیبا بود که تا آخر عمر فراموشش نخواهم کرد ... اخلاق بهنود از همون ماه های اول برام مشخص بود اما با گذشت زمان این رفتار ملموس تر میشد حالا اما کودکی دارم که دلش بزرگ است در کنار رفتار مردانه اش قلب بسیار رئوف و مهربانی دارد که با بوسه های گاه و بیگاهش روی دستانم این را میفهمم! میفهمم آنقدر صبور هست که پزشکش اذعان کند که صبرش در درد بی نظیر است... میف...
26 دی 1394

فقط برای گذشت!

کمی نیاز به تنفس دارم البته در هوایی که بوی خوش " گذشت " دارد ... این پست را تقدیم میکنم به واژه ای به اسم " گذشت " دلم برایش میسوزد احتمالاً چند سالی هست که نسلش رو به انقراض است! اما خوب بیاد دارمش , در کنارش بزرگ شدیم , اگر چه دوران ما به خوبی این روزها خوشگذرانی مرسوم نبود اما خوشی هایمان از جنس بهتری بود از جنس دورهمی ها از جنس انتظار مهمانها و شب نشینی هایی بدون تکنولوژی کاذب! (واژه ی تکنولوژی کاذب کمی دور از انصافه اما حس خوبی بهم میده ) حتی لذت آشتی کنان دو جبهه که معمولا ختم به روبوسی و شادی و النهایت شام کل خانواده میشد. شاید آن روزها نمیدانستم کسی که محق بوده چقدر بزرگوارانه گذشت کرده اما این روزه...
26 دی 1394

مهندس 4 ساله ی من

بطور کلی نسبت به کلیه دورس منطقی مثل ریاضیات مثلثات و .... نظر خوبی ندارم که هیچ , نظر بدی هم دارم و البته این موضوع تعمیم داده میشه به مهندسی ها بالاخص الکترونیک و مکانیک!!!! اگرچه قبولی من در دانشگاه رشته ی مهندسی سخت افزار این رو رد میکرد اما از اونجایی که دنیا تقریبا زیرکانه فال گوش ایستاده ببینه چیا رو دوست نداری , ذکاوت و علاقه شدید بهنود به الکترونیک کشف شد!!!! مدتی بود که بهنود بشدت بدنبال انواع سیم ها, یو اس پی ها و در یک کلام کلیه لوازم صوتی و تصویری موجود در خونه بود که بقول خودش مهندسی ش کنه خیلی پیگیر موضوع نبودم تا این که یک اختراع جالب منو به فکر وادار کرد: اختراع کوچک بهنود عبارت بود از یک سیم شارژر که از یه سر به تبلت ...
5 آبان 1394

زیارت قبول ...

  مسافری که از سرزمین خدا آمده بود ... پدری که خستگی اعمال سخت و سنگین حاجی شدن از نگاهش پیدا بود! امیدوارم مثل همیشه سرزنده و سلامت باشه و دست گرمش برای یک عمر روی سر ما و فرزندانمون باشه...   ...
5 آبان 1394