بهنود خانبهنود خان، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
بهناز خاتونبهناز خاتون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

✿زندگي ما✿

ما چهار نفر

  بهنود و بهنازم نمیدونم چطور حال و هوای این روزهامو توصیف کنم دنیای خیلی عجیبی برای خودم ساختم یا بهتر بگم خدا برام رقم زده شاید نتونم بیان کنم که چه روزای متفاوتی رو دارم تجربه میکنم , مطمئنم هیچ کس نمیتونه سختی های بچه داری رو انکار کنه اما راستش برای من سختیا یه طور دیگه شده درست مثل یه امتحان یا یه تست برای محک زدن وجودم برای قوی شدنم و برای اینکه به مادر بودنم یه نمره بدم ! البته قطعا جزء شاگرد زرنگا نیستم اما دارم تلاش میکنم این واحد زندگیم رو با نمره خوب پاس کنم بهنودم خیلی بزرگ تر شده یه جورایی دیگه برام یه همراه شده حرفامو میفهمه دلش خیلی بزرگ و مهربونه , هرچند  بخودش اجازه بروز نمی...
10 بهمن 1392

سوال بزرگ زندگی بهنود خان

  مدتیه که یه سوال بزرگ ذهن کوچولوی بهنود منو مشغول کرده طوریکه هر لحظه که از خواب بلند میشه میپرسه هرزمان که میخوام بخوابونمش یه نگاه عاقلانه به در خونه میکنه و دوباره اون سوالو میپرسه تو طول روز هم که بطور عادی چندین بار میپرسه بدتر از همه , بنده ی خدا پدر امید وقتی میاد خونه کلید که میندازه بهنود میپره دم در و از اون میپرسه : آقا .... مرجان کجاست؟ ایشون هم معمولا از اونجایی که انتظار این سوال رو داره قبل از سوال بهنود میگه : عموجان بخدا من نمیدونم مرجان کجاس تازه گاهی از خود مرجان هم این سوال رو میپرسه ! خلاصه این سوال بزرگ زندگی بهنود خان منه که واقعا درگیرش شده! راستی شما نمیدونین مرجا...
19 آذر 1392

آلبوم زندگی

  یادش بخیر لذت خوردن هندوانه برشی زمان ما یک لحظه غفلت سر سفره افطار ( کشک ) یکی از کارای مورد علاقه بهنود اولین غذای بهناز (ماست) کلام آخر: ...
13 آذر 1392

داستان کوتاه

  خواهر به شدت در حال گریه است. برادر سراسیمه به سمتش می دود. انگار از گریه خواهرش خیلی نگران شده است. نزدیکش می شود؛ صورتش را به صورتش نزدیک می کند،طوری که چشمانشان فقط چند انگشت با هم فاصله دارد تند تند پشت سر هم می گوید: دان    دان    دان عدیده دلم     (جان عزیز دلم) و این داستانِ روزهای اخیر ما شده است در خانه. و من فقط میتوانم نگاه کنم نگاهی که شاید سنگینی احساسش قلبم را بدرد میاورد و شکرش کنم ****** بالاخره بهنود است و یکی یک دانه خواهرش. ...
12 آذر 1392

سفر شمال با دو تا فنقلی

جای همگی خالی یه هفته ای رفتیم سفر شمال بی نهایت خوش گذشت البته اینو مدیون بهناز و باباش هستم که بشدت باهام همکاری میکردن و البته بهنود خان که همه ی این راحتی هارو جبران میکرد!!! بهنود از دریا خیلی استقبال کرد و بیشتر از اون عاشق ماسه بازی شده بود, اینم چند تا عکس از سفرما ...
13 مهر 1392