خاطره ی یک روز بیاد ماندنی دیگر
به نام بهترین , هدیه دهندگان که بی دریغ نعماتش را نثار ما می کند
باشد که توانایی شکر گذاری این بخشایشش را نیز به ما عطا فرماید
خواستم خاطره روزی را برای دختر گلم نگارش کنم که خداوند نعمتش را برما برای دومین بار ارزانی داشت و نور چشمی زیبا هم جنس دختر اشرف مخلوقات محمد مصطفی و الگویش فاطمه زهرا به ما عنایت فرمود .
ماجرا از صبح روز سه شنبه 24/02/1392 شروع شد , اون روز صبح ما با صدای دادش بهنود که چند وقتی بود در اتاق جداگانه به تنهایی می خوابید از خواب بیدار شدیم گویی این طفل معصوم مارا از آمدن خواهر گلش خبر می داد , چون مامان کمی درد داشت ولی ما اصلا باورمان نمی شد که این درد , درد زایمانه چون ما انتظار شما گل دختر رو برای دو روز آینده می کشیدیم اما اینبار احساسات دختر بابا بود که گوی سبقت را از همه ربود و با زودتر آمدنش نشان داد که هیچکدام از ما به اندازه او مشتاق دیدار یکدیگر در این دنیا نیستیم .
دردهای مامان لحظه لحظه بیشتر می شد و ما به سرعت آماده شدیم و پس از رساندن داداش بهنود به خونه بابایی راهی بیمارستان شدیم اونجا درد مامانی به قدری زیاد بود که با آسانسور ویژه بیماران مارو مستقیم به بخش زایمان راهنمایی کردن و به من گفتن که پس از تشکیل پرونده می تونم همراه مامانی وارد اتاق زایمان شم
نمی دونم فرایند تشکیل پرونده اینقدر طول کشید یا اون ثانیه ها برای من اینقدر زود می گذشت خلاصه پس از تشکیل پرونده من به سرعت خودمو برای دیدار دو قطب احساسات خونه ( مامان و دخمل ) به اتاق زایمان رسوندم
اما....
با یک خبر شوکه کننده سر جام خشکم زد !! مسئول اتاق زایمان به من گفت دیگه کجا میخوایی بری گل دخترت که منتظرش بودی داره میاد پیشت .
من
پرستار محترم
و احتمالا مامان مریم
پس از اون هم گفتن که مامان بهناز خانم رو 2 ساعت دیگه به بخش میارن . منم فرصت رو غنیمت شمردم و پیام آمدن بهناز بابا رو به لیستی که از قبل برای این موضوع تهیه کرده بودم ارسال کردم و البته یه دسته گل ناقابل هم واسه مامان مریم تهیه کردم که یه کم روحیش باز شه ( که البته خوشبختانه موفق هم شدم و مامان مریم هی میگفت هر وقت که به گلا نگاه می کنم روحم تازه میشه برا همین گلا رو گذاشتیم جلوی مامانی ) .
و بالاخره پس از 2 ساعت کذایی که به اندازه 2 سال گذشت مادر و دختر رو به بخش منتقل کردن , اونجا بود که تونستم چند تا عکس از خانم و دختر گلم بگیرم و این لحظه به یادموندنی رو به تصویر بکشم .
خاله ریحان و خاله نرگس از همه زودتر اومدن و مثل من اون 2 ساعت رو به انتظار نشستن
و چند تا عکس بدون شرح