من
درست یادم نیست آخرین باری که برای اوقات فراغتم برنامه ریزی میکردم کی بوده ولی دلم لک زده برای روزایی که روی مبل جلو تلویزیون میخوابیدم و به این فکر میکردم که برای مهمونی ماه دیگه چی بپوشم
این روزا اینقدر پر شدم از دلواپسی و دغدغه که دیگه زمانی حتی برای مرور خاطراتم هم ندارم
دلواپسی برای بهنود که یک شبه تصمیم به بزرگ شدن گرفت , با خوابیدن تنها تو اتاقش شروع شد و خداحافظی از پوشک و باب اسفنجی (که البته جاشو به تام و جری داده ) ادامه داره
و اضافه کنید بهناز رو که جدیدا راه رفتن یاد گرفته و برای فوضولی به وسایلای خونه با زبون خودش یه جمله ی توجیهی میگه تا اجازه بگیره و اگه خدایی نکرده از دهنت نه بشنوه اونوقت از سیستم دفاعیش استفاده میکنه و اونقدر باهات حرف میزنه که خودت بصورت خود جوش اون وسیله رو میاری و میدی دستش !
نگرانی از اینکه مبادا تنهایی تو اتاقش بترسه , مبادا شب ادراری پیدا کنه , مبادا زمین بخوره , مبادا بین این دوتا تفاوت گذاشته بشه و هزار مبادای دیگه که شاید باید مادر بود تا فهمید
قانون پایستگی نگرانی های مادر:نگرانی های مادرانه از بین نمیره فقط از مدلی به مدل دیگه تغییر پیدا میکنه